سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که خصومت را از حد درگذراند گناه ورزید ، و آن که در آن کوتاهى کرد ستم کشید ، و آن که ستیزه جوست نتواند از خدا ترسید . [نهج البلاغه]
 
شنبه 95 آذر 27 , ساعت 8:2 عصر

به نام آفریدگار مهر

سلام آقای خوبم

اسعدالله أیامکم

آقا اجازه!


صلی الله علیک یا رسول الله یا رحمه للعالمین و رحمه الله و برکاته

نام رحمه للعالمین که می آید دلم گُل می کند، مانند غنچه ای تروتازه باز می شود.

عطر دل انگیز نام شما آدم را مدهوش می کند.

رحمتی برای هر دو عالم! برای همه...

حتی برای آنها که دوست تان ندارند و الان هم برای حذف نامتان تلاش می کنند!

راستی! چگونه می شود که شما برای دشمنان خدا هم مایه رحمت می شوید؟!

 


و اما بعد...

سلام رفیق!

یک وقت فکر نکنی این رحمت یعنی اینکه خدای ناکرده پیامبر ما فردی منفعل بودند و در مقابل دشمن فقط حرف از صلح زده اند!

یک وقت فکر نکنی که پیامبر نازنین ما هر چه دشمن ناحق گفته فقط لبخند زده اند و دست دوستی داده اند و دیگر هیچ!

همان پیامبری که وقتی یهودی - که به او ناسزا میگفت - را چند روز نمی بیند، احوالش را جویا می شود و بعد از کسب اطلاع از بیماری او به عیادتش می رود.

آری همان پیامبر را می گویم. همان پیامبری که در سوره مبارکه فتح در وصف او و یارانش خداوند عالمیان می فرماید: «أشداء علی الکفار رحماء بینهم»

می بینی! تعبیر أشداء قبل از رحماء می آید! انگار لازمه رحمت برای مومنین بودن شدت و استقامت جلوی کفار است!

گفتم رحمت برای دشمنان خدا، یاد آیه دیگری از کلام نازنین خدای حکیم مان افتادم.

آیه 52 سوره یس:

همان جا که وقتی در صور دمیده می شود کافران می گویند این همان وعده خداوند رحمن(1) است و کمی بعدترش در آیه 58 در توصیف نعمت های بهشتیان برای مومنین می فرماید: سلام قولا من رب رحیم.

می بینی! کافران هم که از قیامت که عرصه حساب و کتاب است می خواهند حرف بزنند نمی گویند وعده خدای بی رحم و خشن! می گویند خدای رحمن!

عذاب هم اگر هست از سر رحمت است...

حرف آخر!

اگر قرار بود که رحمت فقط لبخند و رفتار منفعلانه باشد دیگر جنگی در زمان پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام اتفاق نمی افتاد!

دیگر دندانی از پیامبر صلی الله علیه و آله نمی شکست!

دیگر هفتاد زخم بر بدن امیرالمومنین سلام الله علیه نمی نشست!

و دیگر کربلایی اتفاق نمی افتاد!!!

مبادا با برداشت های شخصی در سیره پیامبر رحمت تحریف ایجاد کنیم!

و اما پاسخ سوال جناب دکتر روحانی!

چگونه می توانیم کشور و جامعه ای دارای رحمت اسلامی و نبوی داشته باشیم؟

لازمه داشتن چنین کشوری، داشتن کشوری مستقل و قدرت مند است! اگر کشور نداشته باشیم یا ضعیف باشیم دیگر نمی توانیم اختیاردارش باشیم!

کشوری که تحت سلطه دشمن باشد آنقدر زبون می شود که فقط باید بله قربان گوی کفار باشد! دیگر فرصت ابراز رحمت ندارد!

و با بذل و بخشش کیلویی لبخند و صلح نابه جا با کسانی که طبق آیه شریفه قرآن بدترین دشمنان نسبت به مومنین هستند (2) و به هیچ عنوان از ما راضی نمی شوند مگر اینکه به دین و آئین شان دربیاییم (3) نمی توانیم با عزت زندگی کنیم چه رسد به اینکه فرصت گسترش رحمت داشته باشیم!

 

حسن ختام!

امیرکلام، امیرالمومنین سلام الله علیه:

 

اَیُّهَا النّاسُ لَوْ لَمْ تَـتَخاذَلوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ وَ لَمْ تَهِنوا عَنْ تَوْهینِ الْباطِلِ، لَمْ یَطْمَعْ فیکُمْ مَنْ لَیْسَ مِثْلَکُمْ وَ لَمْ یَقْوَ مَنْ قَوىَ عَلَیْکُمْ... ؛

«اى مردم! اگر در یارى حق کوتاهى نمى کردید و در خوار ساختن باطل سستى نمى نمودید، کسانى که همپایه شما نیستند، در شما طمع نمى کردند و هیچ قدرتى بر شما مسلط نمى شد.»

یادمان باشد؛

فقط درصورتی سرافراز خواهیم ماند که اداره مملکت مان به سبک دین و اولیاء خداوند باشد و لاغیر!

 

 

 

1. هذا ماوعد الرحمن و صدق المرسلون.(یس/54)

2. ولتجدن أشد الناس عداوه للذین آمنوا الیهود. (مائده /82)

3. و لن ترضی عنک الیهود و لاالنصاری حتی تتبع ملتهم. (بقره/ 120)

اشداء علی الکفار




پنج شنبه 95 آذر 4 , ساعت 6:21 عصر

به نام آفریدگار مهر

سلام آقای خوبم

آقا اجازه!

امام عصر سلام الله علیه: و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الی رواه حدیثنا فإنهم حجتی علیکم و أنا حجه الله...

 

گاهی اوقات بعضی رفتارها زیرپوست رفتارهای دیگر جلوه می کند!

یعنی کمی که حواست جمع باشد می فهمی که هدف از حرکت ظاهری طرف مقابلت یک چیزی ورای این حرفها بوده!

البته اگر هم خودمان را به خواب یا خوش بینی زیادی بزنیم چه بسا دیگر باطنی نبینیم!

کمی حوصله به خرج بده رفیق!

الان عرض میکنم!

بعضی از اختیارات و رفتارها در جامعه فقط مختص یک نفر هست و نهایتا اگر ایشون در دسترس نباشند به جانشین ایشون تفویض اختیار میشود.

و انجام اون رفتار خاص ازدیگران یعنی پا توی کفش بزرگتر کردن!

یعنی تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف!

و واقعا این پا تو کفش کردن ها یعنی چه؟!!!

عزای عمومی اعلام کردن فقط کار بزرگتر مملکت هست نه کوچکترها!

حالا که امام زمان سلام الله علیه در غیبت هستند پس باید بریم سراغ نائبشون، که حجت حضرت بر ما هستند.

من نمی فهمم یعنی چی کاری که در شأن رهبر و ولی امر مسلمین جهان هست رو یک نفر دیگه انجام بده.

 

و اما بعد...

آقای روحانی! این چندمین بار هست که شما پا تو کفش بزرگتر می کنید!!!

هدفتان چیست؟

فأین تذهبون؟!

 

 


چهارشنبه 95 آذر 3 , ساعت 10:3 عصر

به نام آفریدگار مهر

سلام آقای خوبم

آقا اجازه!

 

گاهی دلت میخواهد اوج بگیری.. دلت هوای پرواز میکند.. هوای رهایی..

تلاش میکنی..

بالهایت یا را میگشایی.. اما نمی شود..

.

.

.

پایین را که نگاه میکنم پاهای در گِل گیر کرده ام را می بینم...

سیم خاردارهای حلقوی که مرا زمین گیر کرده اند..

خسته ام..

از این همه گره ها! زنجیرها و..

دلم پرواز می خواهد..

پس کی....؟   کجایی......؟

 

و اما بعد..

آقاجانم!

خسته ام به اندازه تمام روزهایی که ندیدنتان را به نظاره نشسته ام...


پنج شنبه 95 آبان 27 , ساعت 10:13 عصر

به نام آفریدگار مهر

سلام آقای خوبم

آقااجازه!

 

رفیق حواسمان باشد کاری که می شود با نیت خدایی به عبادت تبدیلش کرد با نیت شیطانی به گناه تبدیل نکنیم!!!

پ ن: برداشت آزاد!

پ ن2: مدیونید خلاف آنچه منظورم بود برداشت کنید!!!اصلا!


دوشنبه 95 مهر 12 , ساعت 8:19 عصر

به نام آفریدگار مهر

سلام آقای خوبم

آقاجانم تسلیت

آقا اجازه!

 

وقتی خلق و خوی آدمها را نگاه میکنیم می بینیم چقدر تفاوت بین شان است!

انگار که بازار شام باشد انواع و اقسام ویژگی ها را می بینی!

امروز رفته بود توی نخ آدمهای شکر گذار. از یکی از اساتید شنیده بود که ابلیس از کار خوب آدم را به کار بد می کشاند یعنی از فضایل به سمت رذایل می برد.

چطوری؟!

مثلا چطور می شود که شکرگذار خلق الله باشی ولی شکرگذار نباشی!!!

جایی آدمی را دید که در مقابل زحمات کس دیگری به او می گفت متشکرم خیلی زحمت کشیدی ان شاءالله فردا خودم کارها را مرتب انجام میدم!

و منظورش این بود که تو با این همه زحمتی که کشیدی چون خودم نبودم کارها مرتب انجام نشد و بهتر از این می شد انجام شود حالا فردا خودم می آیم و بهترش را انجام میدهم!!!

و اما بعد...

تفسیرش با خودتان!!!


جمعه 95 شهریور 12 , ساعت 9:11 عصر

به نام آفریدگار مهر

سلام آقای خوبم

تسلیت ارباب نازنینم

آقا اجازه!

 

آمد قلم به دست بگیرد و شروع  کند به نوشتن. قلمش همان صفحه کلید لپ تاپش بود!!

احساس کرد همان حرف های سابق را میخواهد بزند!

بیشتر که فکر کرد دید آخر کسی پیدا نشده که جواب سوالاتش را داده باشد و همین طور سوال روی سوالاتش اضافه شده...!

عادت کرده بود فقط نبیند! گاهی اوقات به لطف خدا با تدبر نگاه می کرد.

نمی دانست دلش که می گرفت خوبتر می دید یا وقتی خوبتر می دید دلش میگرفت!

این بار که دقت کرد دید می شود آدمها را به طور کلی به دو دسته تقسیم کرد.

آدمهایی که واقعا متفاوت از بقیه بودند و آدمهای دیگری که غالبا شبیه هم بودند.

آدمهای متفاوت که البته واقعا آدم بودند و به غایت انسانیت به شدت نزدیک بودند را بیشتر دوست می داشت.

آدم هایی که خوب فهمیده بودند فقط برای خوردن و خوابیدن و توی سروکله زدن برای دقایقی زندگی خلق نشده اند.

دلش میخواست لحظه ای این دست آدمها را ببیند. دلش میخواست کسی را پیدا می کرد که جواب سوالاتش را شهدایی می دادند نه علمایی!

اما دستش نمی رسید!

آخر خودش شبیه آنها نبود.

خیلی با آنها فرق می کرد..

خیلی تا ولی خدا شدن راه داشت..

آنهایی که الان از آرزوهای دنیایی شان دست کشیده بودند و برای حمایت از اسلام و دفاع از حرم عمه سادات راهی خط مقدم شده بودند...

و آنهایی که از این میان غربال می شدند و خدای عاشق با شهد شیرین شهادت سیراب شان می کرد.

راستی! که نه او و نه آدمهایی که درگیر خودشان بودند عاشقان شهادت را نمی فهمیدند.

نمی دانست با خودش چند چند است!

نه می توانست دست از خودش بکشد نه می توانست دور شهادت را خط بکشد!!

دست به دعا برداشت:

خدایا کمک مان کن و آنقد بزرگمان کن که این «من» فانی و کوچک را نبینیم...

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک


دوشنبه 95 مرداد 25 , ساعت 6:47 عصر

به نام آفریدگار مهر

سلام آقای خوبم

عیدتان مبارک

آقا اجازه!

 

از زمانی که وارد فضای کار تربیتی و از طرفی اندک مطالعات دشمن شناسی شده بود کمی تا قسمتی! انگیزه و دغدغه کار تربیتی پیدا کرده بود.

البته رفقایش هم همینطور بودند و قاعدتا جذب گروه هایی می شد که سعی میکردند در این مسیر قدمی بردارند.

بعد از مدتی توجهش جلب روستایشان شد. روستایی که حس می کرد نسبت به قبل تر ها اوضاعش بدتر شده بود.

آن همه احترام و سنت های قشنگ روستا کم کم داشت کمرنگ و حتی بیرنگ می شد.

به همین دلیل به لطف و یاری خداوند با رفقایش تصمیم گرفتند کاری کنند.

غصه شان می گرفت وقتی می دیدند بروبچه های روستا مقید به برخی کارهای غلط شده اند؛

مثلا اینکه حتما در عروسی هایشان باید گروه ارکست! بیاورند و تا ساعت 3 و 4 نیمه شب به سروصدا مشغول شوند و زندگی شان با حرام شروع شود.

دردشان می گرفت وقتی می دیدند که مردم روستا در عروسی هایشان حرمت خانواده ای که همان روز عروسی عزادار شده بودند را نگه نمی داشتند و علی رغم پخش صدای قرآن از بلندگوی مسجد همچنان صدای پر درد موسیقی حرام را با صدای بلند در سطح روستا پخش می کنند!!!

خلاصه...!

برنامه ها ریخته شد و کلی با بالادستی ها رایزنی و کسب اجازه شد.

البته دم برخی از این بالادستی ها هم گرم که کلی مانع تراشی می کردند!

برایش عجیب بود که دغدغه مسئول حسینیه برای اجاره دادن حسینیه به شام مجلس عروسی بیشتر از جا دادن به این ها برای اجرای برنامه های فرهنگی مذهبی بود!

همراه با رفقا کلی با مسئولین چانه زدند و به لطف خداوند و اهل البیت علیهم السلام بالاخره مکان و تجهیزات جور شد تا اینکه....!

اولین قرار با بچه های روستا گذاشته شد. با مربیان هم هماهنگ شد و از شهر یکی دونفرشان را همراه بردند.

اولین جلسه هم برگزار شد و الحمدلله بچه ها کلی راضی بودند.

کلی بازی کرده بودند و بدون اینکه خیلی متوجه بشوند مربی بین بازی حرف هایش را به آنها زده بود!

برای روز دوم قرار گذاشتند تا علاوه بر برنامه ها، بچه ها نهار را هم با هم بخورند.

بچه ها با کلی ذوق به فکر تدارک نهار فردا افتادند.

ظهر همه به خانه رفتند...

بعد از ظهر همان روز اتفاقی افتاد که برنامه فردا را به کلی به هم ریخت!

...

مردی از اقوام از سه روز پیش شروع کرده بود به خیس کردن دیواری که مخروبه بود و میخواست تا با تخریب آن، زمین را مسطح کند در حالی که میتوانست به جای اینکه خودش ناشیانه این کار را انجام دهد اندکی از حقوقش را به کارگر بدهد تا هم اصولی این کار را کرده باشد و هم رزقی برای زن و بچه اش برده باشد..

 

اما این کار را نکرد!

فردی از اقوامش که آن جا بود هشدار داد که مراقب باشید نکند یک مرتبه دیوار بریزد!

و او در جواب گفته بود که نه بابا! تا بخواهد دیوار بریزد ده دقیقه طول می کشد!

ناگهان دیوار ترک برداشت. کسی که همراهش بود این بار جدی تر هشدار داد که بیاید کنار، دیوار دارد می ریزد اما...

اما تا مرد خواست به خود بجنبد پایش لیز خورد و زمین خورد و دیوار...

مرد زیر خروارها آجر و خشت پنهان شد.

با تلاش همسایه ها آوار کنار زده شد و آمبولانس آمد.

در ساعات اولیه مرد زنده بود اما به علت خونریزی داخلی دوام نیاورد و ....

و با یک بی احتیاطی دار فانی را وداع گفت!

...

و اما بعد...

برنامه فردای بچه ها لغو شد!

حسینیه که قرار بود محلی باشد برای برنامه فرهنگی و از طرفی لذت بچه ها برای با هم بودن،

تبدیل شد به محلی برای صرف نهار و شام عزا!!!

یاد این روایت افتاد:

الإمامُ علیٌّ علیه السلام : عَرفْتُ اللّه َ سُبحانَهُ بفَسْخِ العَزائمِ ، و حَلِّ العُقودِ ، و نَقْضِ الهِمَمِ .حدیث

امام على علیه السلام : من خداوند سبحان را به درهم شکستن عزمها و فرو ریختن تصمیمها و برهم خوردن اراده ها و خواستها شناختم. نهج البلاغه، حکمت250

 

حرف آخر:

رفیق!

حواست به خدایی که همه جا حواسش به ما است، هست؟!!


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ